ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم... .
چشم وا کردم از تو بنویسم
لای در باز و باد می آمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد می آمد
من سراپا همه زخمم تو سراپا همه انگشت نوازش باش..
. سرما خورده ام مادر بزرگ میگوید: اندکی عسل و لیمو را...
لیمو را که از باغچه چیده ام و اما...
کمی نمیخندی؟ .
خدا از چشمهایت آیهای بهتر نیاورده هنوز از کار چشمانت کسی سر در نیاورده
تقاص چشم خونبارت، هراس چشم خونریزت "دمار از من بر آوردهست و کامم بر نیاورده
" "به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را" خدا زیبا تر از زیباییات زیور نیاورده
چه سهل و ممتنع برداشتی ابروت را، سعدی- خودش را کُشته و بیتی چنین محشر نیاورده :
پریشان کرده هر روز مرا یلدای گیسویش اگر چه این بلا را هیچ شب بر سر نیاورده
چه عاشقانه ای بنویسم
ڪه دلتان برایم بلرزد؟!
وقتی نه دستانش را گرفته ام،
نه در آغوشش ڪشیده ام،
و نه حتی او را بوسیده ام !
من فقط از دور ...
او را در خویش گریسته ام ...
عشقِ میانِ ما... معصوم ترین عشقِ تاریخِ جهان بود
شراب شوق می نوشم به گرد یار می گردم
سخن مستانه می گویم ولی هشیار می گردم
گهی خندم ، گهی گریم ، گهی افتم ، گهی خیزم
مسیحا در دلم پیدا و من بیمار می گردم
ﻣﺮﺍ
ﺁﺗﺶ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ،
ﺗﺎ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻢ ﺳﺮﺍﭘﺎﯾﺖ
ﻣﺮﺍ
ﺑﺎﺭﺍﻥ صدا ﺩﻩ،
ﺗﺎ ﺑﺒﺎﺭﻡ ﺑﺮﻋﻄﺸﻬﺎﯾﺖ
ﺧﯿﺎﻟﯽ،
ﻭﻋﺪﻩ ﺍﯼ،
ﻭﻫﻤﯽ،
امیدﯼ، ﻣﮋﺩﻩ ﺍﯼ، ﯾﺎﺩﯼ!
ﺑﻪ ﻫﺮ ﻧﺎﻣﻪ،
ﮐﻪ ﺧﻮﺵ ﺩﺍﺭﯼ،
ﺗﻮ "ﺑﺎﺭﻡ" ﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯾﺖ •••
آن که آسان میسپارد جان به دیدارت " منم " ... . #فروغی_بسطامی
ماه من ، چشمان زیبایت ،
مرا دیوانه کرد !? با من دیوانه ، ای زیبای من ،
سر می کنی؟? گل بده در باغ دل ،
تا جان دهم در پای تو !؟? گل بده ، کاشانه ی دل را ،
معطر می کنی؟! ساعتی پیشم نشین ، ?
من خسته ام از زندگی
خستگی را از تنم ،
با بوسه ای در می کنی؟? گوش من لج می کند ،
وقتیکه حرف از رفتن است !
صحبت رفتن ،
تو با این آدم کر می کنی؟
? ?