انجمن های عاشقانه لاو کده

نسخه‌ی کامل: داستان کوتاه دردناک نمیتونم پیاده راه برم
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
دختری با پسری درخیابان آشنا شد و مدتی باهم قدم زدند...
یک دفعه یک ماشین مدل بالا آمد جلوی آنها توقف کرد...
دختر برگشت به پسر گفت :
خوش گذشت ولی من همیشه نمیتونم پیاده راه برم !
رفت تا سوار آن ماشین شود...
در همین لحظه راننده گفت :
ببخشید خانوم من راننده ی این آقا هستم !!
پایان.
این باشه یک درس زندگی...
تا یاد بگیریم قدر اونی رو که داریم رو بدونیم...
نه این که بعد از دست دادنش بشینیم یک عمر افسوس بخوریم !

بسیار عالی...  Smile(1)
ممنون Smile(3)
عالی Smile(17)