انجمن های عاشقانه لاو کده

نسخه‌ی کامل: داستان کوتاه پند آموز رابطه های بی وصله
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
resim

داشتم برای چندمین بار و چندمین بار زانوی شلوار گرمکن مورد علاقه پسرم رو وصله

میکردم !

نمیفهمیدم از بین چند تا شلوار چرا پیله کرده به این یکی و ول کن نیست

حتی با وجود کهنگی و پارگی بازم دوسش داره و ازش دل نمیکنه !

هر بار که وصله میکردم میدیدم پارگیش بیشتر شده و دوختنش سخت تر

و حاصل کار بی قواره تر از دفعه ی قبل ...

فکر میکردم خریدنش از اولم اشتباه بوده ، نمیدونم چرا دقت نکرده بودم موقع خریدش ؟!!

به زودی پسرم با وجود علاقش به اون شلوار مجبور میشد

ازش بگذره چون دیگه نه قابل وصله زدن بود و نه قابل پوشیدن؛

فکر کردم توی این دنیا چقدر همه چیز شبیه همه چیزه !!

چقدر این شلوار کهنه منو یاد رابطه های کهنه و اشتباهی میندازه ،

که پارگیش و شکاف و درزش روز به روز بزرگتر و بزرگتر میشه ...

رابطه هایی که اشتباه بودنش از اولم معلومه

و ما معلوم نیست چرا خودمون رو ازش بیرون نمیکشیم ؟؟!!

هر بار که درزش باز میشه یه جوری وصلش میکنیم ،

یه روز با یه عذر خواهی نیم بند ،

یه روز با یه لبخند کمرنگ ،

روز دیگه با یه دسته گل ارزون قیمت ...

اما یه روز از همین روزا که خیلی هم دور نیست باید از خیرش بگذریم

روزی که دیگه کار از وصله زدن گذشته ...

روزی که باید حواسمون باشه خیلی هم دیر نشده باشه ...
خدااااا:(
چقدر قشنگ بود این داستان مهساااا:(