1398/12/12، 02:18 ب.ظ
شعر عاشقانه بانوی شعر های مه آلود! حسین منزوی
آنگونه مست بودم
در ملتقای الکل و دود
که از تمام دنیا تنهادلم هوای تو را کرده بود
می گفتم این عجیب است
اینقدر ناگهانی دل بستن
از من که بی تعارف دیریست
زین خیل ور شکسته
کسی را در خورد دل نهادن پیدا نکرده ام
تب کرده بود
ساعت پاییزی ام
وقتی نسیم وسوسه ام می کرد
عطری زنانه در نفسش داشت
می گفتم این نسیم،
بی تردید آغشته با هوای تن تست
وین جذبه ای که راه مرا می زند
حسی به رنگ پیرهن توست.
آنگونه مست بودم
که می توانستم بی پروا از خواب نیمه شب بیدارت کنم
تا راز ناگهان مرا باران و مه بدانند
و می توانستم در جوی های گل الود وضو کنم
و زیر چتر بسته ی باران
ساعتها رو سوی هر چه هست نماز بگذارم
آری، آنگونه مست بودم
که می توانستم حتا به گزمگان نام تو را بگویم
آرام و مهربان و صبور
از برگ های نیلوفر
شولای بی نیازی
بر تن با پلک های افتاده پیشانی درخشان
و گونه های رنگ پریده
چونان به نیروانا تانیثی از دوباره ی بوداـ
در ملتقای الکل و دود
باری تصویر تو همیشه ترین بود
بانوی شعر های مه الود!
آنگونه مست بودم
در ملتقای الکل و دود
که از تمام دنیا تنهادلم هوای تو را کرده بود
می گفتم این عجیب است
اینقدر ناگهانی دل بستن
از من که بی تعارف دیریست
زین خیل ور شکسته
کسی را در خورد دل نهادن پیدا نکرده ام
تب کرده بود
ساعت پاییزی ام
وقتی نسیم وسوسه ام می کرد
عطری زنانه در نفسش داشت
می گفتم این نسیم،
بی تردید آغشته با هوای تن تست
وین جذبه ای که راه مرا می زند
حسی به رنگ پیرهن توست.
آنگونه مست بودم
که می توانستم بی پروا از خواب نیمه شب بیدارت کنم
تا راز ناگهان مرا باران و مه بدانند
و می توانستم در جوی های گل الود وضو کنم
و زیر چتر بسته ی باران
ساعتها رو سوی هر چه هست نماز بگذارم
آری، آنگونه مست بودم
که می توانستم حتا به گزمگان نام تو را بگویم
آرام و مهربان و صبور
از برگ های نیلوفر
شولای بی نیازی
بر تن با پلک های افتاده پیشانی درخشان
و گونه های رنگ پریده
چونان به نیروانا تانیثی از دوباره ی بوداـ
در ملتقای الکل و دود
باری تصویر تو همیشه ترین بود
بانوی شعر های مه الود!