گاهی زانوهایت
می شود تمام دنیایی که داری !
آنها را در آغوش می کشی
و فقط اینگونه می شود
تنهایی را تاب آورد
با یک آغوش خیالی . . .
دلی به وسعت دریای کدر نمی خواهم،
برای من دلی به شفافیت یک لیوان اب ،کافیست . . .
بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد
گاهی نه آشنا درد را می فهمد نه حتی صمیمی ترین دوست
گاهی باید تنهایی درد را فهمید ، تنهایی خلوت کرد ، تنهایی آرام شد
و تنها خدا می داند چه می گذرد در دلت . . .
همین که تو میدانــی
” دوستت دارم “
کافیست …
بگذار خفه کند خودش را
دنیا …
انسانهای خوب همانند گلهای قالی اند
نه انتظار باران را دارند و نه دلهره ی چیده شدن ، دائمی اند !
دیـگـــر نه اشـکـــهایــم را خــواهـی دیــد
نه التـــمـاس هـــایم را
و نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را…
به جـــایِ آن احســـاسی که کُـــشـتـی
درخـتـی از غــــرور کـاشـتم…
دلی که شکستی را گچ چاره نکرد ، گل گرفتمش . . .
لعنت به همه ی قانون های دنیا که در آن شکستن دل پیگرد قانونی ندارد . . .