انجمن های عاشقانه لاو کده

نسخه‌ی کامل: جملات زیبا و دلنشین عاشقانه
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
resim
بهار
بی‌تو
نیامده رفت.
مجالِ زنده‌گی آیا
تا بهارِ دیگر هست؟
دل نوشته های عاشقانه

همه عاشق شدن را بلدند،
اما فقط تعداد کمی هستند که بلدند چگونه
در عشق با یک نفر برای مدتی طولانی بمانند !
دل نوشته های عاشقانه

راه می‌روی
و شهر
اردی‌بهشت می‌شود
دل نوشته های عاشقانه

به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز، 
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست مثل آغاز . . .
دل نوشته های عاشقانه

محبوب من !
تو روی صندلی نشسته بودی
که خدا “بهار” را طراحی کرد
پایه های صندلی جوانه زدند
تا سرشانه های تو…
از صندلی برخاستی
بهار به راه افتاد.
دل نوشته های عاشقانه

دلتنگ ها بهتر مى دانند
که خواب یک نیاز نیست
تنها یک بهانه ست تا آدمى
به شب پناه ببرد . . !
دل نوشته های عاشقانه

دوست ندارم
تو را غمگین ببینم
پرده ها را کنار بزن
بگذار آفتاب
درونت را روشن کند . . .
دل نوشته های عاشقانه

خواب دیدم تنها هستم
بلند شدم …
تعبیر شد !
دل نوشته های عاشقانه

می گویم نمی شود یک شب بخوابی و
صبح زود
یکی بیـاید و بگویـد
هر چـه بـود تمام شـد به خدا …؟
resim
قدم می زنم در باغ خاطرات
جز تو نمی بینم
جز تو نمی خوانم
جز تو نمی خواهم
همیشه بهار است
همیشه صدای عشق دلم برمی آید
که از منِ عاشق خفته جان برایت می خواند
با خیالت قدم می زنم
تو می خندی
چشم هایم بسته
لمس این رویا چه زیباست
رویای تو در نزدیکی
-------------------------------------------

تو بگو با چه امیدی
به چه شوق
به چه عشقی
زندگی را بگذرانم
تو بگو با چه شوری
به چه لبخند
به چه آغوش دلم باز کنم
من بگویم که پس از رفتن تو
دل من
سوی کسی
روی کسی
آغوش به سمت احدی
باز نکردم
من بگویم که نگاهت
با چه عمقی
به دلم کرد نفوذ
که دگر بر روی کسی باز نشد
تو بگو ای دل زندانی و آواره ی من
که به بند او اسارت داری
به کدامین نگه خیره او
سوق روی
تو بگو دست نیازمند عشق
که پس از رفتن او
به چه امیدی من
دست و دل به چه رویی
به نوازش بکشانم
ای زمانه تو بگو
دوری ار عشق را
تو بخوان
آواز درماندگی ام را
تو بخند
بر شب و تنهایی و
درد و هجران و غمم
-------------------------------------------

خوشه ای در دست خسته از تازیانه های غم
دانه دانه گندم ها را می چینم از او
غم ها رونما می خواهند
قلبم پینه بسته از پیچش های بی امان زندگی
که حتی خوشه ای غم از من دریغ می کند
آه که تاب خستگی هم ندارم
راه درویی به رویم باز نیست
آیا سهم من دانه ای غم بود و بس؟
ناله ای از جنس بی کس بود و بس؟
رویی از جنس خجالت در قفس؟
این بود عدالت بی هوای هم نفس
---------------------------------------------------

به کدامین جرم زبانم را بریدند
به کدامین سود
به کدامین سود روحم را خریدند
به کدامین رسم لباسم را دریدند
من که در پیچ و خم غصه ی پر غصه خود
تک و تنها و غریبی بودم
تو چرا بند و اسارت را
سکوت و بغض شب ها
ترس از بی خانمانی
آه و ماتم را
در تقدیرم نشاندی
تو ای زندگی
----------------------------

دیدی که چگونه دلم خسته و تنها ماند
چگونه اشک هایم راه به جاده ای بی انتها برده اند
دیدی که چه شد؟
دست هایم بی رمق و قلبم تنها
وجودم شکست و تنها شدم
-----------------------

در این کنج اتاقم چه آرام کز کرده ام
سوز سردی موهای دستم را بلند کرده
می لرزم و خود را تنگ در آغوش می گیرم
گوش به حرف های دلی می دهم که هیچ گوشی بدهکارش نیست
این روزها خیلی کلافه شده
خیلی بی تابی می کند
می خواهد که گاهی تنها باشد، از غصه ها شاکی است
دیگر از دست این مهمان همیشگی به ستوه آمده است
چه خوب بود
اگر بین من و تو
نه رودی بود و نه کوهی
و نه سایه‌ی هیچ ناامیدی
و نه هیچ آفتاب تند سوزانی
بین ما فقط راهی بود
هموار
و صاف
و روشن
که قلب‌های ما را به هم می‌پیوست

---------------------------------------------------
بعضی حرف ها رو نمی شه گفت
باید حس کرد
چون کلمات قادر به وصف نیستند
مثل: بی تو می می میرم
--------------------------------------------------
شایــــــــــد نفسمــــ…
دلیڵ زنـــــــده بودنم بــــاشه
امـــــــا…بے شک تـــــو تنـــــها دلیــــل همیــــــن
نفســـــے
---------------------------------------------------
نمی دانم آلزایمر بودی یا عشق !
از روزی که مبتلایت شدم
خود را از یاد بردم

------------------------------------------------
آغوش تو
آرام ترین  جای زمین است.
-----------------------------------------------
 
جا نمازم را به سمتت بی وضو وا کرده ام
من خدای گمشـــده را تازه پیـــدا کرده ام
سوی مسجد رفته ام هربار،مقصودم تویی
من تعهّـد با تو در این خانه امضـــا کرده ام . . . !
-------------------------------------------------
از بس که ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻟﻢ ﺍﺑﺮﻳﺴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﻧﻤﻨﺎﮎ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ؟
ﺩﺭﻳﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ
ﺭﻭﻱ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎﻱ ﺳﺎﺣﻞ ﻧﻮﺷﺘﻢ
ﺍﮔﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺩﺍﺭﻱ ﻣﻦ ﺷﻬﺎﻣﺖ ﮔﻔﺘﻦ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ
ﺑﺎﺯ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ
ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺭﻭﻱ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺘﻢ :
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ !
------------------------------------------------------
ﻭﻗﺘﯽ ” ﻣﻬﺮﺑﻮﻧــــــﯽ ” ﺟﺰﺋﯽ ﺍﺯ ﻭﺟــــــﻮﺩﺕ ﺑﺎﺷﻪ ….
 “ﻫﯿـــــﭻ ﻭﻗﺖ ” ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧـــﯽ ﺗﺮﮐﺶ ﮐﻨــــﯽ….
ﺣﺘــــــﯽ ﺍﮔﻪ “ﻫـــــــﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ” ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧــــــﺎﻃﺮﺵ
ﺩﺳﺖ ﺑﯽ ﻧﻤـــــﮑﺖ ﺭﻭ ” ﺩﺍﻍ ” ﮐﻨـــــــﯽ!!!
-----------------------------------------------------
جز من اگرت عاشق و شیداست ، بگو
ور میل دلت به جانب ماست ، بگو
ور هیچ مرا در دل توجاست ، بگو
گر هست بگو ، نیست بگو ، راست بگو !
مولوی
------------------------------------------
Smile(17)
باز امشب غزلی كنج دلم زندانی است

آسمان شب بی حوصله ام طوفانی است

هيچ كسی تلخی لبخند مرا درک نكرد

های های دل ديوانه ی من پنهانی است

-------------------------------------------------------
به عاشقان و معشوقه های شهر بگویید...

دلبری برای یکدیگر را...

بگذارند به وقت تنهاییشان!

خیابان،مترو و تاکسی جای دست کشیدن روی ابرو...

سر روی شانه گذاشتن. و لمس شال و گیسو نیست...

شاید یک نفر چشمانش را بست...

شاید یک نفر خاطرش پر کشید...

شاید یک نفر دلش رفت...

شاید یک نفر دلش تنگ شد

------------------------------------------------
گاهی باید از همه چیز دل کند و رفت !

باید پلهای پشت سر را خراب و کرد

و هیچ راه برگشتی هم باقی نگذاشت !

حتی اگر دوستش داشته باشی

-----------------------------------------------
تو مرا یاد کنی یا نکنی

باورت گر بشود ، گر نشود

حرفی نیست

اما "نفسم می گیرد

در هوایی که نفس های تو نیست

سهراب سپهری

-------------------------------------------------------

یه وقتایی حال و حوصله هیچیو نداری

تو خودتی

داغونی درد داری سختی میکشی

اما نباید کم بیاری

این زندگی دوزار ارش غم خوردنو نداره

اینو بدون, این نیز میگذرد .

------------------------------------------------

زنها يا عاشقى نمى كنند يا اگر مرد ايده آلشان پيدا شد

حرف دوست داشتن  و خواستن و ماندن كه به ميان آمد

با تمام وجودشان دل مى دهند شك نكن نقص در كارشان نيست

مواظب عشق زندگيت باش واى به روزى كه بفهمد

آدمِ زندگيش سرش  به كار خودش نيست

مى نشيند آنقدر فكر مى كند غصه مى خورد گريه مى كند

همين كه دردهايش را آب كرد و دور ريخت

لم مى دهد پشت يك حال خوب

و تو تازه به خودت مى آيى

كه تا عمر دارى

پشت درهاى بسته

حسرت نداشتنش را مى كشى