تنهایی یعنی شب ها
اونقدر شعر بخونی
و رو تختت فکر و خیال کنی
تا بالاخره با اشک خوابت ببره
و من همیشه اینگونه می خوابم...
شب که میشود...
شروع میشوند...
ای کاش های من...
وقتی خدا تقسیم آرزو کرد
گفت آرزوها تموم شده !
تو بمان با تنهایت و شبهایی
که خیس بارانم !
تنهایی یعنی آرزوی مرگ کنی
تا حتی شده برای تشییع جنازت
یه عده دورت جمع بشن...
آﺩﻡ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽﭘﻮﺳﺪ ﻭ ﭘﻮﮎ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺣﺎﻟﯽﺍﺵ ﻧﯿﺴﺖ.
ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ ؛
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞ ﮐﻒِ ﮐﻔﺶ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ!
ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺷﺪﻩ.
ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻣﯽﻓﻬﻤﯽ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ...
جشن گرفتن ندارد که...
یلدای دلتنگی ما،
هر شب
بلند است!
هوای گریه که تنگ غروب زد به سرت؛
پناه میبری از غصهها
به شانهی کی؟!…
شبانه هایم برای تو
عشق هم…
خاطره ی مُرده ای باشد
برای وقت های کسالت !
ممتد مانده ام !
انگار سکون عجیبی
در شب ، میان ذهن من
جولان می دهد
مثل در خواب رفتن
یک رویا ،
با تصویری تمام سیاه !
شب ناگهان چقدر غمانگیز است؛
وقتی
در انتظارترین باشی…
شبانه گریه کنی تا دوباره صبح شود؛
که صبح گریه کنی تا دوباره شب برسد!
که هی سه نقطه بچینی
اگر... ولی... شاید...
کسی نمی آید،
نه! کسی نمی آید...