1396/09/09، 02:28 ق.ظ
روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد...
مار گفت : انسان ها از ترس ظاهر خوفناک من می میرند نه به خاطر نیش زدنم !
اما زنبور قبول نکرد !
مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت...
آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود... مار رو به زنبور کرد و گفت: من او را می گزم و مخفی می شوم و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خود نمایی کن !
مار نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد !
چوپان فورا از خواب پرید و گفت : (ای زنبور لعنتی) و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد...
مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روز بهبودی یافت...
*
*
مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود ، مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند !
این بار زنبور نیش می زد و مار خودنمایی می کرد !
این کار را کردند و چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت !
و به خاطر وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادی هم استفاده نکرد !
چند روز بعد چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد...
پایان...
مار گفت : انسان ها از ترس ظاهر خوفناک من می میرند نه به خاطر نیش زدنم !
اما زنبور قبول نکرد !
مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت...
آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود... مار رو به زنبور کرد و گفت: من او را می گزم و مخفی می شوم و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خود نمایی کن !
مار نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد !
چوپان فورا از خواب پرید و گفت : (ای زنبور لعنتی) و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد...
مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روز بهبودی یافت...
*
*
مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود ، مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند !
این بار زنبور نیش می زد و مار خودنمایی می کرد !
این کار را کردند و چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت !
و به خاطر وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادی هم استفاده نکرد !
چند روز بعد چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد...
پایان...